سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوتاه مینویسم لُبّ مطلب را ، باب میل تنبل ها!

 یکی از خاطره های خوبم اینه که...


9 سالَم بود، بابام وقت سحر میومد آروم صدام میزد


صورتمُ ناز میکرد


وقتی چشم باز میکردم، دستمُ میگرفت پاشَم...


از دست به آب ( پوزخند) که میومدم بیرون، چادر گل گلی مو مینداخت سرم، زیرچونهَ م کلیپس میزد...

 

بعدم یه ماچ از لپم میکرد :)

نماز


+ تاریخ چهارشنبه 93/3/21ساعت 4:42 عصر نویسنده E . A | نظر